اسامی پسر و دختر پارسی

در این وبگاه سعی شده است که اسامی اصیل ایرانی را جمع آوری کرده و همراه با معنی و ریشه اسم به شما ارائه دهیم .

اسامی پسر و دختر پارسی

در این وبگاه سعی شده است که اسامی اصیل ایرانی را جمع آوری کرده و همراه با معنی و ریشه اسم به شما ارائه دهیم .

اسم های آذری پسرونه به همراه معنی


نام های آذری پسر همراه با معنی

 

 

  • حرف الف :
  • آباقا : عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان (از نام های کهن)
  • آبانوز : درخت آبنوس
  • آتا : مرد اولاددار، صاحب فرزند، پدر، اجداد، نیاکان، عنوانی برای مردان سالخورده در خور حرمت
  • آتابک : دایه، مربّی
  • آتابَی : دایه، مربّی، لَلِه
  • آتامان : فرمانده، رهبر، سرگروه، سرکرده
  • آتای : شناخته شده ،بارز ،آشکار و معلوم شونده
  • آتایمان : شهیر،معروف
  • آتلی : شناخته شده،مشهورشده، کسی که اسب داشته باشد
  • آتون : جسور،دلیروقهرمان
  • آتیق : جسورودلیر،مشهور،نیرومند؛ چالاک
  • آتیلا : مشهور،شناخته شده
  • آجار : مهاجم ،غیور،زبردست وماهر
  • آجاراٶز : راستگو ،پایبند به عهد وپیمان
  • آجاسوی : اجداد نیرومند ، نیاکان شهیروشناخته شده
  • آجارمان : باغیرت
  • آجای : آنکه قادر به مباحثه باشد ،سخنگو،دستگیر کننده ،راه گشاینده
  • آجلان : کسی که ازخود غیرت نشان دهد
  • آجونال : به اندازۀ دنیا،احاطه کننده ودربرگیرندۀ هر چیز
  • آچیق اَل : جوانمرد ،نیک خواه ،مردانه
  • آدا : خشکی که هرچهارطرفش راآب فراگرفته باشد،جزیره
  • آدار : جدا کننده ، تحلیل گر،دلیر ،شجاع
  • آداش : دارای نام مشترک،دوست ورفیق ،صداقت داشتن ،هم کلام بودن
  • آداق : مالی که بخشش آن در قبال برآورده گشتن حاجتی وعده داده شود (نذر)
  • آدال : مشهورشده
  • آدالان : شناخته شده، صاحب شٲن وشهرت
  • آدای : به معنی نامزدی برای ازدواج ، کاندیدا برای امور انتخاباتی و با احراز یک وظیفۀ خاص
  • آدسای : محترم ،دارای نام لایق ودرخورحرمت
  • آدلان : معروف شو،اسم نیگوکسب کن
  • آدلی : نامدار،معروف ومشهور
  • آدی سٶنمه ز : آنکه نامش همیشه ماندگارباشد
  • آرات : دراصل« اَرَت» است مردان ،جنگجویان ،جسور ،بی باک
  • آراز : سعادت ،خوشبختی ،لذّت ،خشنودی،آرامش ،اطمینان
  • آرتام : ارزش،قیمت،برتری،مزیّت،خصوصیّت،ویژگی
  • آرتوم : تلاشگر
  • آرتون : جدّی
  • آرزیق : ابرارواولیا ؛زاهد،تارک دنیا،انسان نیکوخصال
  • آرسلان : شیرغرّان
  • آرقان : بسیار ،جمع ،تعداد زیاد
  • آرقون : صاف ،پاک شده ،برگزیده شده
  • آرکان : فراوان،بی حدّ وحصر،کمند،کمرکوه ،پشت ،غالب
  • آرکیش : خبربَرَنده ،پیک،خبرچی،قاصد،رهبرکاروان وگروه
  • آرمان : بی باک وجسور،توانا،خواسته،آرزو،هوس
  • آروز : بزرگ،هدف،انسان با تجربه وخوش یُمن،کسی که خسته واز طاقت افتاده باشد
  • آسال : دارای اصالت،اساس،شالوده،پایه وپی،برتروحائزاهمیّت
  • آسلان : شیر،دلیر،قوی،جسور
  • آشار : آذوقه،خوراک،غذا
  • آشام : رتبه،درجه،مرتبه،مرحله
  • آشکین : قایق آینده،آنکه موفق به پیشروی شود،فراوان وافزون
  • آغا : محترم وبزرگوار،سرپرست خانواده یاطایفه،ریش سفیدقوم
  • آغابالا : اولاد عزیز،فرزند گرامی ودوست داشتنی
  • آغاجان : دریا دل، دارای عزت و حرمت زیاد،نیرومند،شخص گرامی ودوست داشتنی
  • آغار : مرد سپید رخ،قهرمان سپیدروی ،جوانمرد جسور،چالاک ،پارۀآتش
  • آغازال : شخص مسنّ محترم وریش سفید
  • آغازَر : آقایی همچون طلا
  • آغاسَف : شخص محترم ،باعزت وگرامی
  • آغامیر : رهبر محترم ،امیر ویا رئیس بزرگ
  • آغایار : بزرگ وشایسته حرمت ،رفیق صادق ،دوست ،محبوب
  • آفشین : لباسی که به هنگام رزم پوشند ،نیزه
  • آک بولوت : ابرسفید رنگ
  • آک پای : سهم ویا بخش خالی ازهر گونه حرام ،سهم حلال
  • آکتان : سپیده ،وقت طلوع خورشید در سحرگاهان ،میدان ،فضای باز
  • آکتای : مایل به سفیدی ،شبیه رنگ سفید
  • آک دنیز : دریای مدیترانه واقع در جنوب غرب کشورترکیه
  • آک شیت : خورشید ،نور آفتاب دارای صورتی نورانی ،آنکه سیمایش نورانی ودوست داشتنی است
  • آلا : دارای رنگهای گوناگون ومختلط
  • آلاتان : به سرخی گرائیدن ویاروشن شدن افق درسحرگاهان
  • آلاز : شعله ،اخگر،برافروختن وسرخ گشتن
  • آلاو : شعلۀ آتش
  • آلپ : قهرمان ،دلاور،پهلوان ،ماهر،جسور،شجاع ،جوانمرد
  • آلپ آیا : دلاور وجنگجوی مقدّس
  • آلپار : دلیر ،سربازجسور،مرد شجاع
  • الپ سو : سپاه جسور،قشون بی باک،سرباز شجاع
  • آلپ سوی : آنکه از سلاله ونسل قهرمانان باشد ،دارای نیاکان واجداد دلیر
  • آلپ کارا : پهلوان نامدار ،قهرمانی که مایۀ ترس سایرین است ،جسور
  • آلپمان : شخص جسور ،شجاع ،قهرمان
  • آل تاچ : تاج درخشان،تاج برّاق ودرخشنده
  • آلتای : طلا،نگین سنگی،باارزش،اصول ،متد،تدبیر،درختستان ویا بیشه زارمرتفع ،کوه بلند ورفیع
  • آلتون : طلا
  • آلتونجو : زرگر،طلافروش
  • آل سوی : دارای اصل ونسب نیکو،آنکه ریشه واجدادش نجیب اند
  • آلقان : ستودن وتمجید کردن،به شهرت رساندن،خوشبخت ساختن،فاتح ،ضبط کننده
  • آلقو : ازاسامی کهن است،کلاً وتماماً،همه ،یکپارچه
  • آلقین : محکوم کردن ،متّهم نمودن ،تجمّع ،دریک جا اجتماع کردن
  • آلیشیک : عادت کرده ،خو گرفته ،آنچه که شعله ور گشته وبه سرخی گراید
  • آنار : نامی است بسیار کهن ،به خاطر آورنده
  • آند : قسم ،دلیلی برای ابراز واثبات صداقت کلام
  • آنلار : فهمیده ،درک کننده
  • آنیت : مجسّمه ،تندیس یاد بود
  • آوجی : شکارچی ،صیّاد
  • آیاچی : محافظت کننده ،حامی وپشتیبان ،دلسوزوغمخوار
  • آیاز : از اسامی کهن ،تمیز ،روشن ،شب زمستانی بسیار سردی که آسمانش صاف ومهتابی باشد
  • آی بار : براق ،نورانی ودرخشان همانند ماه ،با هیبت ،ترسناک
  • آی بَرک : درخشان همانند ماه ،استوار وبی نقص ،نیرومند،پایدارو باوقار
  • آی دَنیز : « آی » و « دنیز »
  • آیدین : روشن ،واضح ،درخشان ،آشکار
  • آیقین : آنکه از فرط علاقه مدهوش گردد ،حیران ،شیدا ،عاشق
  • آی کاچ : ناطق ،سخنگو،خواننده ،شعر،شاعر
  • آیما : به خود آمدن ،بیدار شدن
  • آیماز : غافل ،بی خبر ، بی رنج وغصّه
  • ائرتَن : شفق ،صبح هنگام ،فجر
  • ائرکین : آزاد ورها ،مستقل
  • ائریشمَن : آنکه به هدفش رسد ،نائل آینده ،ملحق شونده
  • ائل : خلق ،جماعت،انسانها،دولت،سرزمین وولایت
  • ائل آرسلان : شیر ایل وطایفه ،جوانمرد وجنگاورمیهن
  • ائل آلان : فتح کنندۀ ممالک ،کشور گشا
  • ائل اوغلو : پسرایل وعشیره ،اولاد وطن ،پسربیگانه ،غریبه ،ناآشنا
  • ائلبارس : پلنگ ایل
  • ائل باشی : رئیس ورهبرایل ،مدیر وراهنمای قوم وطایفه، والی
  • ائل تَن : متناسب وسازگارباایل وقبیله ،تابع عادات ورسوم وآئین های متداول درایل
  • ائل دار : دارای ایل وسرزمین ومملکت ،ایلی که جا ومکانی دارد ،صاحب وحاکم قوم وخلق
  • ائل داش : هم ملیّت ،هم نژاد
  • ائل سئوَن : دوستدار میهن وقوم ،خواهان خلق ومرز وبوم
  • ائلسس : ندای ایل ،ندای خلق
  • ائلشاد : حکمران ایل ،شادی وسرورمردم
  • ائل شَن : مسرور وشاد شونده به همراه طایفه وایل ،مایۀ شادی وسعادت خلق،خوشحال وشاد کننده
  • ائلمان : سمبل ونشانۀ ایل
  • ائل میر : آقاوسرورایل ،امیروراهبرورئیس طایفه وخلق
  • ائل یار : دوستدار قوم ،یاور وپشتیبان ملّت
  • ائلیاز : بهارایل ،مایۀ خرّمی ونشاط سرزمین
  • ائلیگ : حکمران ،پادشاه
  • ائوگین : همراه باتعجیل ،بدون تأخیر،عجولانه
  • اَبروک : دارای ثبات ودیانت،صبورواستوار
  • اَتابک : دایه، مربّی
  • اَر : مرد ،قهرمان ،جوانمرد ودلیر،مورد اعتماد ومقیّد به کلام خویش
  • اَرال : قهرمان ، آنکه جوانمرد وشجاع باشد
  • اَرتاج : قهرمان تاجدار
  • اَرتاش : جوانمرد
  • اَرتان : مرکب است ازدو کلمه «ار»و«دان»یعنی صبحگاه ،سپیده دم،هنگام شفق
  • اَرتایلان : زیبا ،ظریف وباطراوت ،جوان خوش قدوقامت
  • اَرتَک : همچون مرد ،همانند قهرمانان
  • اَرتَم : ادب وتربیت ،ارکان،درک وشعور
  • اَرتوران : قهرمان توران زمین ،جوانمرد وپهلوان توران ،تورانی
  • اَرتوز : انسان راستین ،قهرمان حقیقی
  • اَرچئویک : بسیار جلد وچالاک ،تند وتیز،جوانمردی که سریع بجنبد
  • اَرچین : دارای ناموس وشرف،پهلوان وقهرمان حقیقی ،جوانمرد واقعی
  • اردالان : کسی که سریع ضربه می زند
  • اَردَم : شایستگی ،فضیلت ،راستی
  • اَرَز : سکوت وآرامش ،خوشبختی ،لذّت
  • اَرسان : شهیر،معروف وشناخته شده
  • اَرسَل : دلیرهمچون پهلوان
  • ارسلان : شیر دلاور
  • اَرسومَر : قهرمان سومری ،مردی که از تبار سومریان باشد
  • اَرسوی : آنکه ازتبار ونسلی قدرتمند وجوانمرد باشد
  • اَرسین : قهرمان وجسور باشد ،مرد باشد
  • اَرشاد : حکمران دلاور
  • اَرشان : دلاور نامدار ،جوانمرد شهیر
  • اَرشَن : خوش بخت واقبال ،شادمان
  • اَرکال : بیانگر آرزوی جسارت ودلاوری است
  • اَرکوت : انسان خوش یمن ومبارک
  • ارگون : دلاور وقهرمان زمانه
  • اَرگونَش : جوانمرد خورشید ،مرد آفتاب
  • اَرگیل : جوانمردان ودلاوران ،مردان
  • اَرَم : خواسته وآرزو ،رضایت داشتن
  • اَرمان : مرد جسور وبی باک ،قهرمان
  • اَرونات : انسان با نظم وترتیب،بااخلاق
  • اَرییلماز : بی امان ،استوار وباصلابت
  • اَزَگی : نغمه ،آواز،آهنگ یا ملودی ،مقام موسیقی ،اصول وشیوه
  • اَژدر : اژدها،قوی وقدرتمند ،مهیب وترسناک ،جسور
  • اَفشار : آنکه کاری راسریع وصریح انجام و مشکلی را حل نماید،نام یکی از بیست وچهار طایفه اوغوزها
  • اَمراح : دوست داشتن ،شیفته و واله گشتن ،عاشق وشیدا شدن
  • اَمران : دوست داشتن ،حُبّ،رفاقت کردن
  • اوبچین : اسلحه
  • اوجامان : بلند مرتبه ومعظم
  • اوچار : آنکه قادر به پرواز کردن باشد
  • اوچکان : پرواز کننده
  • اوچکون : جرقه یا ریزۀ آتش
  • اوچمان : خلبان ، پرواز کننده واوج گیرنده
  • اورآلتای : شبیه به تپه ،نظیر قلعه
  • اوراز : هدیه ،بخت ،طالع
  • اوراقان : جنگ جو ،ستیزکننده
  • اورال : تپّه دار ،مکانی مرتفع نظیر تپّه
  • اورام : محله ،راه عریض وپهن
  • اوران : ندا،آوا قول والتزام ،هنر
  • اورتاچ : قسمت،سهم،بخش
  • اورخان : خان قلعه و دژ،خان اردو گاه ،خان شهر
  • اورشان : نبرد ،ستیز ومبارز ،نزاع طلب
  • اورقا : درخت بسیاربزرگ وتناور
  • اورکمَز : بی باک ونترس ،جسور
  • اورکوت : دژ یا قلعۀ مقدّس ،اردوگاه مقدّس ،استحکام شریف
  • اورکون : ساختن مسکن برای خویش ،ایجاد اقامتگاه
  • اورمان : بیشه ،جنگل
  • اوروز : هدف ،بخت ،طالع
  • اوروش : نبرد ،ستیز،جنگ ،محاربه
  • اورون : تخت وتاج ،مکان خصوصی وشخصی ،مقام ورتبه ای والا
  • اوزان : شاعرمردمی ،عاشیق
  • اوزتورک : ترک توانا ومجرّب،شخص بسیارزیبا،انسان قدرتمندونرم خوی
  • اوزحان : خان آزاد،خان مستقلّ وغیر وابسته،خان رستگارشده
  • اوزگون : متأسف گشتن ،معذّب شدن
  • اوزمان : بالغ شده ،تکامل یافته ،بزرگ شده ،رسیده ،متخصّص ،خِبره واهل فن
  • اوزه ک : الماس ،جواهر
  • اوسال : عاقل،مثمرثمر،باتدبیرمحتاط
  • اوغان : خداوند،قادر،حکمران،خدای صلح وآشتی،قوی و نیرومند،کائنات
  • اوغلا : جوان ،جسور ،قهرمان ،جوانمرد
  • اوغوز : نخستین شیری که ازسینه مادرتراوش میشود یا همان آغوز ،پاک آفریده ،انسان ساده عادی
  • اوفلاز : بسیارزیبا ،نفیس ،نجیب
  • اوفلاس : مرتفع ،جسور،جوانمرد،بی باک
  • اوقتای : اوکتای
  • اوکار : پرنده ای است ماهی خوار با کاکلی به شکل تیر یا پیکان برسرش
  • اوکتام : مغرور ،باوقار ومتین
  • اوکتای : نظیرتیر ،قوی وقدرتمند ،خشمگین
  • اوکسال : منسوب به تیر،همانند تیر
  • اوکمان : کسی که همچون تیرسریع وتیزتند حرکت کند
  • اولقون : بالغ ورشید ،رسیده
  • اولوتورک : ترک بزرگ ،ترک قدرتمند
  • اولوجا : بزرگ ،تاحدودی قدرتمند ونیرومند
  • اولوسیار : یارویاورملّت
  • اولوشان : مشهور، دارای نام وشهرت
  • اومار : چاره، علاج ،امید
  • اوموتلو : امیدوار ،آرزومند ،منتظر
  • اومود : آرزو ،توقع ،امید
  • اومید : آرزو ،آمال وخواسته
  • اونال : صاحب نام،دارای شٲن ومنزلت
  • اونای : مناسب ،کارآمد ،پسندیدن
  • اون تورک : ترک شهیروسرشناس ،ترک پرآوازه
  • اونساچ : آنکه آوازه ونامش فراگیر باشد
  • اونلواَر : مرد سرشناس ،جوانمرد صاحب نام
  • اونور : باعظمت ،افتخار ،اعتبار وسربلندی ،نیرومند
  • اویار : متناسب ،مطابق ،نظیر
  • اویقار : پیشرفته ومتمدّن ،متعالی
  • اویقان : متناسب باچیزی یا کسی،هماهنگ ومطابق
  • اویقو : تناسب ،هماهنگی ،تطابق
  • اویقور : دارای تطابق،متّفق
  • اویقون : متناسب،مطابق ،هماهنگ
  • ایل آرسلان : شیرسرزمین وایل ،جسور وقهرمان
  • ایل آیدین : « ائل » و « آیدین »
  • ایل بای : والی ،امیرولایت
  • ایلحان : پادشاه ،حکمران ،امپراتور
  • ایلدیریم : صاعقه ،آذرخش،تند وتیز
  • ایلقار : یورش، تهاجم، حمله، حرکت تند و تیز و عهد و پیمان
  • ایلقاز : سلسله جبالی در شمال آناتولی
  • ایلکین : اولین،نخستین،پیش ازهمه
  • ایمگه : خیال ،تصوّر،نشان وعلامت
  • ایمیر : شفق،مقدّمه ،بسیار نیکو وعالی
  • اینان : باور کردن ،اطمینان نمودن
  • اینجه : چیزی که باظرافت وزیبایی بر رویش کار شده باشد ،نفیس
  • اٶتکم : از خود راضی ،متکبّر ،کلّه شق ومغرور ،مرد پردل وجراَت
  • اٶتکون : برتر ،مقاوم وپایدار
  • اٶجال : انتقام گرفتن،تلافی نمودن
  • اٶدول : انعام ،بخشش وارمغان
  • اٶرگین : تاج وتخت ،تخت سلطنت
  • اٶزآک : سیّار ،جاری شونده
  • اٶزال : خالص ،خاصّ،عصاره ،مایه
  • اٶزبایار : بزرگترین ؛عالی ترین
  • اٶزبیر : تک ،یگانه ،واحد
  • اٶزَت : خلاصه ،چکیده ومختصر
  • اٶزتک(اُزبَک ) : جسور،دلاوروپردل
  • اٶزتورک : ترک مادرزاد وخالص ،ترک عزیز و دوست داشتنی
  • اٶزداغ : متین وباوقار همچون کوه
  • اٶزگور : آزاد،رها ،مستقل ،غیر وابسته
  • اٶزمان : نزدیک به خود ،گرامی ،با شخصیت
  • اٶکتَم : مغرور ،کله شق،جسور
  • اٶکتو : مدح وستایش ،تعریف و تمجید
  • اٶکمَن : بسیار ذکاوتمند ،مرد عاقل
  • اٶگون : درک کننده ،دقیق،وهله یا نوبت
  • اٶگونچ : شٲن وشرف ،مدح و ستایش
  • اٶلچَن : سنجیده
  • اٶلمز : فناناپذیر ،جاودان
  • اٶنال : به پیش آمدن ،به عنوان رهبر وجلوه دار بودن ،پیشگویی نمودن
  • اٶنجَل : پدران ونیاکان که پیش تر می زیسته اند ،گذشتگان ، راه گشا
  • اٶندَر : رهبر،جلوه دار،راهنما،لیدر
  • اٶنَری : عقیده وطرزفکر،پیشنهاد
  • ادلار
  • امره
  • الشن
  • الین
  • آیدین
  • آیهان
  • الیاد
  • حرف ب :
  • بابک : بابای کوچک،نام یکی از قهرمانان آذربایجان
  • بابور : دراصل ببراست حیوانی درنده وگوشتخوارازتیره گربه سانان
  • بارقین : سیّاح ،گشت و گذارکننده ،آنکه راه رفته رادوباره بازنگردد
  • بارلاس : جنگاور،نبرد کننده،جوانمرد دلیر،قهرمان جسور
  • بارلاک : پناه گاه،جان پناه،سر پناه
  • باریمان : غنی،مالداروثروتمند
  • باشار : ازعهدۀ انجام کاری برآمدن ،قادربودن،مهارت یافتن
  • باشال : پیشرو،آنکه دررٲس سایرین باشد،ارشد
  • باش قارا : صاحب قدرتی عظیم،رهبرقدرتمند
  • باشکان : مدیر، سرپرست، رئیس و یا رهبر یک تشکیلات، مٶسسه، اداره ویا جمعیتی خاصّ
  • باش کایا : صخرۀ عظیم ،قدرتمند
  • باشمان : مدیر،رهبر،سرپرست
  • باغاتور : دلیر،شجاع،جوان مرد
  • باکمان : مفتّش،بازرس،ناظر
  • بالازر : فرزندی همانند طلا،اولاد زیبا
  • بالاش : فرزند کوچک
  • بامسی : عقاب،پرنده شکاری،طرلان
  • باولی : جوجه شاهین ویا بازاهلی شده ودست آموز
  • بای : عالیقدر،عالی جناب،غنی ومالدار
  • بایار : دارای نام وجاه، شهیر،بلند مرتبه
  • بایازید(بایزید) : ارمغان الهی،پدری که خداوندعطایش نموده باشد،شخص کارآمد،باهوش وذکاوت،توانا
  • بای بَک : آقای بزرگواروغنی
  • بایتور : بِیک ،همانند بیک،لایق حرمت،عالیقدر،ثروتمند
  • بایتوک : دارا،غنی،ثروتمند
  • بایرام : روز به یاد ماندنی مثل روز ملّی،تاریخی ،دینی و.. که به یاد بودش جشن بر پا گردد
  • بایسان : دارای شٲن ومنزلت ،بسیارمحترم،شهیر،بزرگوار،غنی
  • بایول : برگزیده،لایق حرمت،مُعَظّم،غنی ودارا
  • باییر : تپّه ،دامنه کوه،کوهپایه،گذرگاه،باریکه تنگ ودرازبین دوکوه
  • باییندیر : آنکه به حدّ تکامل وتعالی رسد،ترقی کننده
  • بَرکمان : نیرومندوقوی،انسان استوار و مقاوم
  • بَرکیش : سالم وبی نقص بودن،سفت وسخت شدن
  • بَرگین : مقاوم واستوار،محکم وپابه جا،بی نقص،نیرومند
  • بَکمات : متشکل ازکلمات «بَی» و«محمد» است ازاسامی متداول درمنطقه ترکمنستان
  • بَکمان : محکم ،استوار،سخت،مقاوم وسالم،انسان نیرومند
  • بن تورک : من ترک هستم(دلی ،جسوروجوانمردم)
  • بوداق : شاخه هایی که ازتنه درخت رشد می کنند،تَرکه
  • بوراک : کویر،مکان غیرقابل کشت وزرع
  • بوران : کولاک،باران شدیدی که همراه با رعدوبرق بارد،برف وبوران، هوای برفی
  • بورقوت : نوعی شاهین شکاری
  • بورکوت : عقاب
  • بولات : فولاد،پولاد
  • بولاق : چشمه یامنبع آبی که اززمین جوشد
  • بویسال : وابسته ومرتبط با قدوقامت،راست قامت
  • بویسان : راست قامت،رشید وبرازنده،خوش قدوبالا
  • بَی : حاکم یک مکان،رئیس،سردَمدار،تحصیل کرده، داماد، بعضاً به جای عناوین آغاوجناب
  • بَیاض : کاملاً سفید
  • بیلتان : عالم،آنکه بواسطۀ دانش ومعرفتش کسب شهرت نماید
  • بَی لَربَی(بیگلربیگ) : عنوانی بود که درقدیم به حاکم یک ولایت اطلاق می گردید،والی،ناظر
  • بیلسای : به خوبی آشکارشونده،آنکه بدلیل معلومات ودانشش شناخته شود
  • بیلگن : صاحب معلومات وسیع،عالم ،باسواد
  • بیلَن : داننده ،فهمیده ،صاحب قوۀ ادراک وشعور،متوجّه شونده،خبردار
  • بیلیک : علم ،سواد وآگاهی
  • بٶیوک : آنچه که از لحاظ حجم،تعداد،مقدارومقیاس بزرگ ودرشت باشد، حجیم،دارای اهمیّت
  • حرف پ :
  • پاشا : فرمانده کل قوا،متین وباوقتر
  • پاکمان : انسان پاک وصاف،بی گناه
  • پَک آلپ : جوان متین وباوقار،قهرمان استوارومقاوم
  • پَک اول : محکم وقوی باش
  • پَک شَن : بی نهایت شادمان ومسرور
  • پَکین : کسی که موردشک وسوءظن سایرین نباشد،به وضوح نمایان شونده
  • حرف ت :
  • تئزآل : جَلدوچالاک،سریع وچابک
  • تئزآی : ماه عجول،ماهی که درابتداآید
  • تئلمان : زبانشناس،ادیب
  • تاپار : پرستش کننده،عبادت کننده
  • تارکان : پراکنده،پریشان،پاشیده شده
  • تاشکین : سیل،داشقین،جوشان وخروشان
  • تالای : اقیانوس،دریا،رودبزرگ،دریای بزرگ
  • تالو : برگزیده شده،ممتاز،پسندیده،زیبا
  • تامال : کامل وبی نقص،یکپارچه،مکمل
  • تامقا : مُهر،نشانه،علامت
  • تان : شفق،سپیده،دم،معجزه
  • تان آیدین : سفید شدن افق
  • تان پینار : چشمه یا منبع آب غیرعادی،چشمه فجر
  • تانری وئردی(تاری وردی) : عطاشده ازجانب خداوند،بخشیده شده ازسوی پروردگار
  • تان سئو : شیفته وعاشق معجزه ها
  • تان سئوَن : شیفتۀ عجیب
  • تانیل : شهیر،سرشناس ومشهور
  • تایاق(دایاق) : پایه،بنیان واساس،تکیه گاه
  • تایان : تکیه دادن،مطمئن بودن
  • تایلان : خوش قدّوقامت
  • تایماز : پابرجا،استوار
  • تَجَن : بُز کوهی
  • تک سوی : ازنسل وریشه ای واحد،خالص
  • تَکفور : حاکم امیر،حکمران
  • تَکیل : تنها،واحد،مفرد،تک
  • تَکین : واحد،یگانه،بی همتا،مفید
  • توپراک : خاک،زمین،اَرض،سرزمین
  • تورال : ثابت،نامتغیّر،ماندگار و زنده
  • تورقان : سالم وتندرست،سرحال وفعال
  • تورک آرسلان : شیرقوی وقدرتمند،ترکی که چون شیرقدرتمندوقوی باشد
  • تورک(ترک) : نیرو،قوّت،قدرت،قوی
  • تورک سوی : صاحب اجداد ونیاکان ترک
  • تورک ییلماز : ترک جسوروبی باک
  • تورَل : مرتبط باحق وعدالت،عادل
  • توزون : صبوروحلیم،لایق وشایسته،درست،مطابق ودارای تناسب،منتظم
  • توغار : سمت مشرق،خاور
  • توغان : عقاب
  • توکتاش : سنگ عظیم وبزرگ،دارای استقامت،مقاوم
  • توکتای : مقاومت کننده،بردباروصبور
  • تولقا : کلاه خود،کلاه آهنین
  • تونچای : محکم وسفت وسخت،مقاوم وقوی
  • تویقان : شاهین،لاچین
  • تیلاو : بهادرودلیر
  • تیمور : آهن،غیرشکننده
  • تٶرَل : متناسب بااخلاق
  • تٶکمَن : زیبا،برازنده
  • حرف ج :
  • جئیحون : نام قدیمی رود« آمودریا»،خروشان وجوشان
  • جوشار : به هیجان آینده،ازخودبی خودشونده،خروشنده،لبریزو مالامال،غرّان
  • جوشغون : جوشان وخروشان،همواره درهیجان،غرّنده،لبریزشونده،سریع وشتابدار
  • حرف چ :
  • چئویک : چالاک وزیرک،جَلد،سرزنده،ماهروزبردست،تندوتیز،محکم و نیرومند و استوار
  • چاپار : قاصد پیک ،چاپار؛خالدار،لکّه دار،دارای پوست ومویی سفید،زالی
  • چاپکان : آنکه دائم در حال حرکت باشدویک جا نایستد،مهاجم
  • چاچا : کماندو،دونده ،دریانورد با تجربه و ورزیده(به اصطلاح گرگ دریا)
  • چارمان : انسان خنده روومتبسّم ،بشّاش ومهربان
  • چاروم : درخت چنار
  • چاغماق : شعله شونده،جرقه زدن،فندک،آلتی که ایجاد جرقه کند
  • چاقین : آذرخش،صاعقه
  • چاکار : دیوارقلعه،رعدوبرق
  • چالیش : نبردوجنگ،مبارزه،محاربه
  • چام : درخت کاج
  • چانتای : همانند شفق،نظیرشفق،زنگ ،دارای صدایی مانندزنگ
  • چانقا : نوعی تله،دام،پنجه،نجیب،بااصال ونسب
  • چاولان : آبشار،شلاله،معروف،چاوالان
  • چاووش : راهنما،جارچی،گروهبان درارتش،سرکارگر
  • چووغون : بوران ،کولاک وبرف شدید ی که سرعتش از یکصدوبیست کیلومتر در ساعت تجاوز کند
  • چینار : درخت چنار
  • حرف ح ، خ :
  • حاق تان : آنکه راستین ودرستکارباشد ،منصف،طرفدارحق وحقیقت
  • خاقان : خان بزرگ،خان خانان،شاهنشاه و امپراتور
  • خان : سلطان ،شاهنشاه ،حکمران
  • خانیم ناز : نازنین و دوست داشتنی چون خانم ،خانم با ناز و غمزه
  • خَزَر : گشت وگذارکننده،آنکه درحال سیروسیاحت باشد،کسب نیرو ،پیشرفت کننده، تولید کننده
  • حرف د :
  • دئوریم : انقلاب،دگرگونی،تحوّل وتغییرریشه ای
  • داشقین : طغیان آب ازحاشیه دریابه اطراف،سیل،خروج خروشان سیلاب ا زبستر واحاطۀ اطراف
  • داغ تکین : نظیرکوه،استواروپرعظمت چون کوه
  • داغلارجا : همانند کوهها،به اندازۀ کوه ها
  • دانیش : علم،معلومات واطلاعات،سواد
  • دانیشمان : مشاور،رایزن،طرف شور ومشورت
  • دَمیر : آهن،سخت ومحکم،استوار ومقاوم
  • دَنک : برابرومتعادل،متوازن ومتناسب
  • دورال : تغییرناپذیر،باقی ماندن به همان حالت گذشته،کاملاساکت وبی صدا
  • دوران : زیست کننده،آنکه زندگی کند و وجودش مشهود باشد،ماندگار
  • دورسون : بقا،ماندگاری وحیات،دراغلب موارد برای فرزندان مذکری که خواهان بقایشان بودند
  • دورو : صاف وتمیز،زلال ودرخشان،روشن وتابناک،عاری ازهرنوع آلودگی
  • دوروک : رٲس،نوک،قله،بلندترین نقطۀ درخت،پاک،آشکار،تابناک
  • دورول : پاک شدن،صاف وزلال گردیدن
  • دوغرو : راست ودرست،حق،صاف وزلال،آبرومند،عاری ازخطاوسهو، جهت مستقیم،استقامت
  • دومان : مه،آلودگی و دود،پرده،غمگینی،غصّه وکدورت،اغتشاش واختلاف، عدم درک متقابل
  • دونات : لباس پوشانیدن،تزئین نمودن،تجهیز کردن
  • دویار : درک کننده،احساس کننده،حسّاس
  • دویال : حسّاس،نیروی ادراک وفهم دقیق،توانا در تشخیص وتمییزسریع وبهتر
  • دَوین : جنبش وتکان،حرکت کردن،پیشرفت کردن،ترقّی وتعالی
  • دیریم : حیات،زندگی
  • دیزمَن : شاعر، سراینده
  • دیل چین : متناسب وهم وزن بااسم «ائل چین» ساخته شده است،ازبرای دل،به خاطردل
  • دیلمَن : آنکه مسلط به زبانهای زیادی باشد
  • دٶنمَز : با ثبات،صبوروپایدار،آنکه به باورهایش جامۀ عمل بپوشاند،مقیّدبه کلام خویش ،راسخ ومصمّم
  • داهانارد
  • زاغانوس : پرنده ای از تیرۀ شاهین
  • حرف س :
  • سئودالی : دلباخته وعاشق،سودا زده
  • سئویک : دوست ورفیق
  • سئویگ : عشق،محبّت،مهربان،مفتون
  • سئیحان : جاری وروان،خروشان،جوشان
  • سارمان : قوی هیکل،تنومند
  • ساغ آی : سالم ونیرومند،محکم واستوار،زنده،مقاوم
  • ساغمان : مقاوم ،دارای استقامت
  • ساغون : پیمانه،وسیله اندازه گیری
  • سالار : سردار،رهبرورئیس،بزرگ ومهتر،فرمانده
  • سانال : جذاب،شهیر،نام دار
  • سانلی : لایق حرمت وگرامی داشت
  • ساوورال : آنکه برسخن وقول خویش پایبند باشد
  • سایان : کسی که به سایرین احترام گذارد،درخورحرمت
  • سای دام : شفّاف،عاری ازعیب ونقص
  • سایمان : حسابدار،محاسب
  • ساییل : محترم،گرامی،معتبر
  • سَنجَر : نشاندن وشکافتن،غلبه کردن و فائق آمدن
  • سولدوز : ستارۀ آب،نام قدیمی سیّارۀ عطارد یاتیر
  • سونگو : سرنیزه تعبیه شده دردهانۀ لولۀ تفنگ،زوبین،نیزه کوچک
  • سٶنمَز : همیشه روشن وشعله ور،آنکه تاابد بسوزد وپرتوافشانی کند
  • سهند
  • حرف ش :
  • شاکیر(شاکر) : شکرگذار
  • شانار : نام دارو شهیر، پراُبُهّت
  • شانال : صاحب نام وجاه،شهیر
  • شانلی : مشهور و صاحب نام ،دارای شٲن وشهرت،صاحب رتبه ومقام
  • شاهلار : سلاطین ،حکمرانان ،پادشاهان
  • شاهین : پرنده ای شکاری و تیز با منقار کوتاه کج و، اگر اهلی گردد درشکارمورداستفاده قرارمی گیرد
  • شَن سوی : کسی که ازنیاکان وتباری خوشبخت باشد
  • شوبای : مرد قوی وسالم واستوار
  • شیراوغلان : پسری نظیرشاه
  • شیمشَک : صاعقه،رعدوبرق،آذرخش
  • حرف ق :
  • قاپلان : پلنگ
  • قاچای : دونده،جَلدوتندوتیز
  • قاراتان : قبل ازسپیده دم،پیش ازشفق صبح ، قبل از طلوع آفتاب
  • قارادَنیز : دریای سیاه واقع درشمال کشورترکیه
  • قارتال : عقاب،قدرتمند وقوی
  • قایا : صخره،پرتگاه
  • قوباد : درشت وناخوشایند،نام وزون و بی ریخت،زُمُخت
  • قوتاد : شاد ومسرور باشد
  • قوتال : نیک بخت،شادمان وخوشحال،مسروروبا نشاط
  • قوتلو مارال : ماده گوزن مقدس وخوش یمن
  • قوچاق : جوانمرد،جسورونترس،دلیروشجاع،مردانه،سخاوتمند
  • قورخماز : بسیارنترس وبی باک
  • قورقود : دارای هیبت وشکوه،وحشت برانگیز،تندخو وخشن
  • قیلینج : شمشیر،قیلیج
  • حرف ک :
  • کاراچور : شمشیر ، کمر
  • کامو : تمام ،عامّ،اجتماع ،عموم
  • کانیت : دلیل وبرهان،مدرک،ثبوت
  • کایان : آب پرسرعتی که ازکوه جاری شود ،سیل شدید کوهی،بهمن
  • کَسکین : تیز،برّنده ،تیغ
  • کوجامان : بسیار بزرگ ،درشت جثّه
  • کورال : قانون و قاعده،نظام وضابطه
  • کورجان : گداخته
  • کورشون : عنصرسُرب
  • کولک(کولاک) : باد و طوفان، کولاک
  • کونای : نشاط وسرور،شادمانی،فرح،خورشید،آفتاب کوچک
  • کونتای : محکم،نیرومند ومقاوم
  • کیپَر : دلاوروجوانمرد نمونه
  • کیرال : خلق،اجماع،حکمران،قیصر
  • کیرمان : انسانی که پوستش سفید باشد یا به سفیدی گراید
  • کیوانچ : اعتماد نمودن،احساس غرورکردن،افتخار،شادمانی
  • حرف گ :
  • کٶک سان : دارای اصل وتبار
  • کٶک سَل : ریشه ای،پایه ای واساسی
  • گَرمَن : قلعه، بارو
  • گَزگین : سیّاح،توریست
  • گورسئل : سیل دمان،آب جاری خروشان وپرسرعت،،سیلاب
  • گورسان : صاحب شهرت وحرمت بسیار،شهیر ونامدار
  • گورساو : بسیارسالم واستواروسرزنده
  • گول اوغلان : پسری همچون گل،گل پسر
  • گول مان : انسان خوشایند ونیکو چون گل،دوست داشتنی چون گل
  • گونئی : سمت جنوب،مکان آفتابگیر
  • گون ایشیق : نور و درخشش خورشید
  • گوندَن : تابناک ودرخشنده همانند آفتاب،پارۀ خورشید،مهربان
  • گون دَنیز : « گون » و « دنیز »
  • گون شَن : خوشبخت
  • گون یاز : آفتاب بهاری
  • گٶک سئوَن : دوست دارنده آسمان
  • حرف م :
  • مانچو : اعاده کردن،حق کسی رابازگرداندن
  • مَحَمَّد : ستوده،بسیارخوشایند،پسندیده
  • موتسان : کسی که خوشبخت وسعادتمند محسوب می شود
  • حرف ن :
  • نورپاشا : پاشای نورانی
  • نویان : سرکرده،فرمانده،شاهزاده،اصیل زاده،نجیب صاحب اصل ونسب
  • حرف و :
  • وورغون : دلباخته وشیفته،مفتون،شیدا،فریفته وواله گشته
  • وولکان : کوه آتشفشان
  • حرف ی :
  • یئتکین : تکامل یافته ،بالغ شده،مجرّب
  • یئنَر : غالب ،پیروز وچیره
  • یئنیلمَز : آنکه هرگزشکست نخورده،ملغوب نگردد،صاحب دیانت
  • یاربَی : دوست ویاوربیک وآقا
  • یاردیمجی : کمک کننده ،مدد دهنده
  • یارقی : عدالت،رٲی وحکم ،شعور
  • یارقیچ : حاکم ،قاضی،داور
  • یازقی : سرنوشت ،بخت وطالع ،تقدیر
  • یاشموت : جوان خوش یمن ومبارک وخجسته ،خوش بخت واقبال
  • یاغیز : سیاه،مایل به سیاهی،خاک
  • یاکار : سوختن،شعله ورگشتن
  • یاکان : سوزاننده ،آتش زننده
  • یالچین : صخره بسیارمحکم ومقاوم وراست ،صخره قائم وتیز
  • یالمان : تپّۀ قائم وتیز،قلۀ کوه
  • یالین : شعله ،درخشان،درخشش آذرخش
  • یامچی : نامه رسان،چاپار،پیک ،قاصد
  • یانار : شعله ور،آتش افشان،آتشین
  • یورد : وطن، سرزمین، مملکت یا ولایت
  • یوکسَک : والا، بلند، فوق، عالی
  • یولاچ : رهبر، راهنما، ایلچی، پیامبر
  • یول بارس : پلنگ
  • ییگیت : جوانمرد، جسور، شجاع
  • ییلماز : انصراف ناپذیر، کسی که از گفته اش عدول نکند، بی باک
  • یٶنتَم : مِتُد، روش و اصول، قاعده
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد